قالب پرشین بلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زورق عشق

می خواهم غربتت را حکایت کنم؛ غربتی که دوازده قرن است ریشه دوانیده؛ غربتی که اشک آسمان و زمین را جاری ساخته؛ غربتی که حتی برای برخی محبانت، غریب و ناشناخته است؛ غربتی که اجداد طاهرینت پیش از تولد تو بر آن گریسته اند.

من از تصویر این غربت و غم ناتوان ام.
… از آنانی بگویم که خاطر شریف تو را می آزارند؟

 

 

از آنها که دستان پدرانه و مهربانت را خون ریز معرفی می کنند؟

از آنها که چنان برق شمشیرت را به رخ می کشند که حتی دوستانت را از ظهورت می ترسانند؟

 از آنها که تو را به دور دست ها تبعیدمی کنند؟

 از آنها که تو را دست نیافتنی جلوه می دهند؟

از آنها که به نام تو مردم را به دکه های خویش فرا می خوانند؟
… از خود آغاز می کنم که اگر هر کس از خود شروع کند، امر فرج اصلاح خواهد شد. می خواهم به سوی تو برگردم.

یقین دارم بر گذشته های پر از غفلتم کریمانه چشم می پوشی؛ می دانم توبه ام را قبول می کنی و با آغوش باز مرا می پذیری؛ می دانم در همان لحظه ها، روزها و سال های غفلت هم، برایم دعا می کردی. من از تو گریزان بودم؛ اما تو هم چون پدری مهربان، دورادور مرا زیرا نظر داشتی … العفو … العفو!

 

 


[ چهارشنبه 91/4/28 ] [ 11:55 عصر ] [ مهسا آسایش ]

آقا سلام گرچه بلند است جایتان / می خواهم از زمین بنویسم برایتان

یک نامه حاوی همه حرفهای راست / یک نامه از کسی که کمی عاشق شماست

یک نامه از بلندی انسان که پست شد / یک نامه از کسی که دچار شکست شد

این نامه مدح نیست فقط شرح ماتم است / یک ذره از هزار نوشتم اگر کم است

بعد از شما غبار به آیینه ها نشست / شیطان دوباره آمد و جای خدا نشست

پرپر شدند در دل طوفانی از بدی / گلهای رو سپید همیشه محمدی

آمد به شهر فاجعه، اسلام راحتی / انسان منهدم شده، قرآن زینتی

بیمارهای عشق خدا« بهتر»ی شدند / جلباب هایمان کم کم روسری شدند

خورشید مرد و شام تباهی دراز شد / بر روی دشمنان در این قلعه باز شد

در کسوت قدیمی آزادی زنان / دنیای ما اگرچه گرفتار آمدست

اما هنوز تشنه نام محمد است / در انتهای نامه خیسم سلام بر

نام بزرگوار و نجیب پیامبر



[ چهارشنبه 91/4/28 ] [ 11:38 عصر ] [ مهسا آسایش ]

دیدیم صلابت تو پا برجاماند

                          انگشت تحیر به لب  دنیا ماند

ولله به تاریخ نخواهند نوشت

                          سید علی خامنه ای تنها ماند.

رهبرم تولدت مبارک

www.parsnaz.ir - عکس های زیبا از حضرت آیت الله خامنه ای


[ شنبه 91/4/24 ] [ 11:43 عصر ] [ مهسا آسایش ]

    من نه عاشق بودم

    و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

    من خودم بودم و یک حس غریب

    که به صد عشق و هوس می ارزید

    من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت

    گر چه در حسرت گندم پوسید

    من خودم بودم هر پنجره ای

    که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود

    و خدا میداند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود

    من نه عاشق بودم

    و نه دلداده به گیسوی بلند

    و نه آلوده به افکار پلید

    من به دنبال نگاهی بودم

    که مرا از پس دیوانگی ام میفهمید

    آرزویم این بود

    دور اما چه قشنگ

    که روم تا در دروازه نور

    تا شوم چیره به شفافی صبح

    به خودم می گفتم

    تا دم پنجره ها راهی نیست

    من نمی دانستم

    که چه جرمی دارد

    دستهایی که تهی ست

    و چرا بوی تعفن دارد

    گل پیری که به گلخانه نرست

    روزگاریست غریب

    تازگی میگویند

    که چه عیبی دارد

    که سگی چاق رود لای برنج

    من چه خوشبین بودم

    همه اش رویا بود

    و خدا می داند

    سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود


[ جمعه 91/4/23 ] [ 11:3 عصر ] [ مهسا آسایش ]

درویشی با اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود، پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید: "جاسوس می فرستید به جهنم!؟ از روزی که این آدم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند."و حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است: 
"با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی، خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند."



[ جمعه 91/4/23 ] [ 10:29 عصر ] [ مهسا آسایش ]
   1   2   3   4   5      >

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ
امکانات وب
خرید بک لینک