قالب پرشین بلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زورق عشق

طلبه ای نزد پدر روحانی ماکاریو رفت و از او خواست بهترین راه جلب رضایت خدا را به او بگوید .

ماکاریو گفت : به گورستان برو و به مرده ها توهین کن .

طلبه دستور پدر روحانی را انجام داد و روز بعد نزد او برگشت .

پدر روحانی گفت : جواب دادند ؟

- نه .

- پس برو آنها را ستایش کن .

طلبه اطاعت کرد و همان روز عصر ، نزد پدر روحانی برگشت .  پدر از او پرسید : که آیا مرده ها جواب داده اند ؟

طلبه گفت نه .

پدر روحانی گفت : برای جلب رضایت خدا همین طور رفتار کن . نه به ستایش های مردم توجه کن و نه به تحقیرها و تمسخرهایشان


[ سه شنبه 91/3/30 ] [ 11:10 عصر ] [ مهسا آسایش ]

 کارنامه‌ام

 پر از تقلب و گناه

  خط خطی سیاه

هیچ وقت درسخوان نبوده‌ام ولی

در شب تولدت

مثل کاج

توی طاق نصرت محله کار کرده‌ام

شاخه‌های خشک داربست را

بهار کرده‌ام

راستی دو روز قبل

سرزده به خانه‌ی دل امید - همکلاسی‌ام - سر زدی

ولی چرا

به خانه‌ی حقیر قلب من نیامدی؟

رد شدم، قبول

ولی به من بگو

کی به من اجازه‌ی عبور می‌دهی؟

راستی اگر ببینمت

به من هر چه خواستم می‌دهی؟

کارنامه‌ی مرا

دست راستم می‌دهی؟

نا امید نیستم ولی به خاطر خدا

از کنار نمره‌های زیر ده عبور کن!

ای عصاره گل محمدی!

فصل امتحان سخت ما ظهور کن !


[ چهارشنبه 91/3/24 ] [ 12:2 صبح ] [ مهسا آسایش ]

 من خدائی دارم که در این نزدیکیست
                        نه در آن بالاها
                                مهربان ، خوب و قشنگ
                                          چهره اش نورانیست
                           یاد او ذکر من است در غم و شادی
                                   چون به غم می نگرم
                                             رقص کنان می خندم
                                                      که خدا یاد من است
                                                   او خدائیست که همواره مرا می خواند ...

من خدایی دارم    www.ma3ta.com


[ سه شنبه 91/3/23 ] [ 11:48 عصر ] [ مهسا آسایش ]

دستانم را
که به ریسمان محکم نام تو گره می زنم
احساس تلخ سقوط
در دلم محو می شود
چقدر با نام تو فاصله گرفته ام؟!
تو بگو...
می دانم...
دور شده ام...
به وسعت تمام ثانیه ها،
دقیقه ها،
ساعت ها
و روزهایی که
غفلت کردم
دامان پرمهر تو را رها کردم...
و محو زیبایی های دنیا شدم
و گم کردم تو را...
و گم شدم...
در این بازار پر همهمه دنیا
و حالا
پس از گذشت روزهای از دست رفته
دوباره بازگشته ام
و بین من و تو به اندازه کوهی از گناه و غفلت
فاصله افتاده است
و تو خود می دانی
که هیچ حاصلی از این فاصله نبردم
جز قلب و روحی زخمی و خسته
و کوله باری سنگین از گناه
اما حالا من برگشته ام
امیدوار به رحمت بی انتهای تو
می خواهم این فاصله ها را پر کنم
پناهم می دهی آیا؟
دستانم را این بار محکم تر به نام تو گره می زنم
و احساس تلخ سقوط در دلم محو می شود
چشمان گریانم را می بندم
و چیزی در دلم جاری می شود
چیزی شبیه صدای سبز دعا
«اَمَنْ یجیب» دلم در دل کوه، طنین می افکند
و صدای آمین را از تمام ذرات زمین و آسمان می شنوم
انگار تمام ذرات هستی در تکاپو هستند
تا مرا به تو برسانند
و من
دوباره نام تو را صدا می زنم
دستانم را محکم تر به نام تو گره می زنم
و دستان ناامیدی را می بینم
که از قلبم فرو می افتد
حالا چقدر با نام تو فاصله دارم
تو بگو
ای خدای مهربان من! 


[ سه شنبه 91/3/23 ] [ 11:38 عصر ] [ مهسا آسایش ]

خداوند بی نهایت است و لامکان و لازمان

اما به قدر فهم تو کوچک می‌شود

وبه قدر نیاز تو فرود می‌آید

و به قدر آرزوی تو گسترده می‌شود

و به قدر ایمان تو کارگشا

یتیمان را پدر می شود و مادر

ناامیدان را امید می‌شود

گمگشتگان را راه می‌شود

در تاریکی ماندگان را نور می‌شود

محتاجان به عشق را عشق می‌شود

خداوند همه چیز می‌شود و همه کس را

به شرط اعتقاد

به شرط پاکی دل

به شرط طهارت روح

به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب‌هایتان را از هر احساس ناروا و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف

و زبان‌هایتان را از هر آلودگی در بازار و بپرهیزید از هر ناجوانمردی ، ناراستی و نامردی

چنین کنید تا ببینید خداوند چگونه

بر سفره شما با کاسه‌ای خوراک و تکه ای‌نان می نشیند

در دکان شما کفه‌های ترازوهایتان را میزان می‌کند

در کوچه های خلوت شب با شما آواز می‌خواند


[ سه شنبه 91/3/23 ] [ 10:55 عصر ] [ مهسا آسایش ]
   1   2      >

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ
امکانات وب
خرید بک لینک