قالب پرشین بلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زورق عشق

روزگاری آید

که از این خسته تنم باز کنند

ریسمانهایی را

که چوافعی به برم حلقه زده است

روزگاری که کنم کفش رهایی برپا

بنهم سربه بیابان وجود

برسم نزد شقایقهایی

که تمنای محبت سرشان خم کرده است

تندری رابنشینم برپشت

که مرا

برساند لب دریاچه عشق

تاکه باآب صفا،یکرنگی

چشمهاراشویم

طور دیگربه طبعیت نگرم

ودرآن لحظه کنم دست دراز

ابر بالای سرم را بکنم

تابسازم ظرفی

که بگنجدبتمامی درآن

همه دریاچه عشق

ودهم هدیه به انسانهایی

که اسیرند به خودخواهی خویش......

تاکه شاید آن وقت

دل بی رحمتشان شسته شود

وزپس پنجره عشق

درآیینه ماه

رخ جذاب زمین راببینند!

 


[ جمعه 90/11/28 ] [ 3:9 عصر ] [ مهسا آسایش ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ
امکانات وب
خرید بک لینک