زورق عشق | ||
من نه عاشق بودم [ جمعه 91/4/23 ] [ 11:3 عصر ] [ مهسا آسایش ]
درویشی با اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود، پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید: "جاسوس می فرستید به جهنم!؟ از روزی که این آدم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند."و حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است: [ جمعه 91/4/23 ] [ 10:29 عصر ] [ مهسا آسایش ]
روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او سجاده اش عبور کرد.مرد نمازش را قطع کرد و داد زد: "هی!!! چرا بین من و خدایم فاصله انداختی؟"مجنون به خود آمد و گفت: "من که عاشق لیلی هستم تورا ندیدم، تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی؟" [ جمعه 91/4/23 ] [ 10:23 عصر ] [ مهسا آسایش ]
خدایا ... با همه ی فاصلهای که از تو گرفتهایم ... هنوز هم ، چقدر به ما نزدیکی ...
[ جمعه 91/4/23 ] [ 10:11 عصر ] [ مهسا آسایش ]
روزی تمامی عناصر طبیعت به سراغ عارفی آمدند آب گفت من از این زندگی بی انتها و تکراری خسته ام هر روز باید یک مسیر را بروم یا در جایی بمانم . خورشید نیز رو به عارف کرد و گفت من هم خسته ام ازاین رکود و یکجا ماندن و نور افشانی ، تنوعی در کارم نیست . باد نیز به صدا در آمد : من نیز خسته ام امروز اینجا فردا آنجا از رفتن خسته ام . مار از پشت سنگی بیرون آمد و اظهار خستگی کرد و گفت نمی شد به خدا بگویی کار ما را عوض کند و ما را از یک نواختی در بیاورد . عارف با خود اندیشید ناگهان خفاش را دید گفت : شنیدی چه گفتند آیا به خدا بگویم به نظر تو چه کار کنم . خفاش گفت :اینها نمی دانند که وظیفه ایشان در همین است پس تو کاری برای آنها نمی توانی بکنی و بیخود به سراغ خدا نرو . زندگی همین است . اگر به فرمان خدا آمده ایم باید به دنبال هدفی که او مشخص کرده نیز باشیم و اعتراض نکنیم . آب رو به خفاش کرد و گفت : از این به بعد من می دانم تو اگر از من بخوری می میری . خورشید گفت : هر جا تو را ببینم می سوزانمت . باد گفت : هر وقت پرواز کنی بالهایت را می شکنم . مار گفت : ببینمت نیشت می زنم . خفاش ترسید و به غاری پناه برد و رو به آسمان به خدا گفت : پروردگارا من توکل به تو دارم و از شر اینها به تو پناه می آورم با وجود همه این تهدیدها من به دنبال هدفی که برای آن خلقم کردی می روم . ندا آمد :ای خفاش چون تو به من توکل کردی نگران مباش در سینه تو شیری قرار دادم که تو را محتاج آب نکند و و هر وقت تشنه بودی از آن شیر بنوش ،تو را با روز کاری نباشد تا خورشید تو را ببیند ، روزها تو را خواب می کنم و شبها بیرون بیا تا از سوختن در امان باشی ، باد بر تو غلبه نخواهد کرد زیرا بالهایت را به گونه ای ساختم که در باد نیز به راحتی حرکت کنی و در سرگین تو بویی قرار دادم تا مار از بوی آن بدش بیاید .
((کاش توکل ما انسانها نیز به پروردگار یکتا ذره ای از توکل خفاش بود اگر بود خدا چه ها که به ما نمی داد .)) [ چهارشنبه 91/4/21 ] [ 11:56 عصر ] [ مهسا آسایش ]
|
||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |