اینجا سرای علی بن ابیطالب، علیهالسلام، است. غمی آشنا، فضای صحن و حرم را آکنده است. غمی که بارها و بارها، نسیمی از آن، خانه دلها را در زده و توفانی در سینه ها پدیدار کرده است. توفانی که سیل اشک را از دیدهها فرو ریخته و ابرهای تیره گناهان را از آسمان آبی فطرتها به سویی کشانده; تا آفتاب حقیقتب تابد و بذر ایمان از دل خاک سر زند.
چشم بارگاهش را میبیند. اما باور نمیکند. و ذهن میکوشد دردها و رنجهایش را به یاد آورد، اما سعی بیهوده میکند.
پس همان بهتر که بگوید:
سلام بر تو ای ولی خدا.
تو، اولین مظلوم هستی و اولین کسی که حقش غصب شد.
سلام بر تو ای علیبن ابیطالب! ای آنکه مهرت را گاه آمدن، از سینه مادر گرفتم و گاه رفتن، به دل خاک میبرم.
در کودکی، نامت را برای برخاستن آموختم، که اگر آن یاعلی را نمیگفتم، زندگیام رنگ نیستی داشت.
پس هستی دنیایم در پناه همان «یا علی» گفتنم رقم خورده است، و برزخم در گرو همان «یا علی» گفتن واپسین لحظههای زندگی است.
اما قیامت را نمیدانم.
نمیدانم آن زمان که بر کوثر ایستادهای و شیعیانت را سیراب میکنی، باز هم آن یاعلی کودکانه، ناچاریام را چاره میکند؟
پس ای پروردگار! همانگونه که در راه شناساییات بر من منت نهادی و از زیارتش بازم نداشتی، مرا از شیعیانش نیز قرار ده و به شفاعتش در بهشت داخلم کن، ای مهربانترین مهربانان.
رنگ هستی
در میان تمام منتهایی که خداوند بر ما گذاشته و نعمتهایی که بخشیده است، دو نعمت گران، از چنان درخشش و نورانیتی برخوردارند که اگر نبودند، هستی ما رنگ دیگری داشت:
اول اینکه، شیعه هستیم و این سرمایه گرانبها، بدون هیچ تلاش و کوششی نصیب ما شده است.
دوم اینکه، در طول زندگانی پر از تعلقات خاطر، توفیق زیارت تجلیات اعظم خداوند را یافتهایم که خود، نهتنها اعلام موجودیتی دوباره است، بلکه مکمل و متمم تمام آن عطاهای دیرین الهی است.
پس باید سر بر سجده نهیم و بگوییم:
ای کسی که پیش از آنکه شکر منت تو را دریابم، مرا به ایمان هدایت کردی.
تویی که منت گذاشتی.
تویی که نعمت دادی.
تویی که احسان کردی.
تویی که زیبا نمودی.
تویی که برتری دادی.
تویی که کامل گردانیدی.
تویی که روزی بخشیدی.
تویی که توفیق دادی.
تویی که عطا کردی.
پس بیاییم و غنیمتبرگیریم.
شاید برای همیشه، این آخرین سفر باشد، و شاید هم آغاز سفرهای دیگر.
اما در هر حال; «عمر، برف است و آفتاب تموز»
و این کتاب، تنها یادگاری است از این سفر;
با کولهباری از بوی غربت و نسیمی از بوی آشنایی.
_____________________________