قالب پرشین بلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زورق عشق

جهنم تاریک بود.جهنم سیاه بود.جهنم نور نداشت.شیطان هر روز صبح از جهنم بیرون می آمد ومشت مشت با خودش تاریکی می آورد.تاریکی را روی آدمها می پاشید وخوشحال بود،اما بیش از هر چیز خورشید آزارش می داد.....خورشید،تاریکی را می شست،می برد و شیطان برای آوردن تاریکی هی راه بین جهنم و روز را می رفت و برمی گشت واین خسته اش کرده بود.شیطان روز را نفرین می کرد.روز را که راه را از چاه نشان می داد و دیو را از آدم.شیطان با خودش می گفت:کاش تاریکی آنقدر بزرگ بودکه می شد روز را و نور را و خورشید را در آن پیچید یا کاش ........

واینجا بود که شیطان نابینایی را کشف کرد.کاش مردم نابینا می شدند.نابینایی ابتدای گم شدن است ابتدای جهنم.اما شیطان چطور می توانست همه را نابیناکند!این همه چشم را چطور می شد از مردم گرفت!شیطان رفت وهمه جهنم را گشت واز ته ته جهنم جهل را پیدا کرد.جهل را با خود به جهان آورد.جهل، جوهر جهنم بود.حالا هر صبح شیطان از جهنم می آید وبه جای تاریکی،جهل روی سر مردم می ریزد و جهل،تاریکی غلیظی است که دیگر هیچ خورشیدی از پس اش برنمی آید.چشم داریم و هوا روشن است اما راه را از چاه تشخیص نمی دهیم.چشم داریم وهوا روشن است اما دیو را از آدم نمی شناسیم.

وای از گرسنگی وبرهنگی وگمشدگی.

خدایا!گرسنه ایم ، دانایی را غذایمان کن

خدایا!برهنه ایم! دانایی را لباسمان کن

خدایا!گم شدهایم! دانایی را چراغ مان کن

حکیمان گفته اند:دانایی بهشت است وجهل،جهنم.

خدایا! اما به ما بگو ازجهنم جهل تا بهشت دانایی چند سال نوری، رنج وسعی .صبوری لازم است!؟


[ پنج شنبه 90/10/8 ] [ 7:32 عصر ] [ مهسا آسایش ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ
امکانات وب
خرید بک لینک