زورق عشق | ||
و چقدر مظلوم بودی و علی از تو هم، مظلومتر. [ یکشنبه 91/2/3 ] [ 11:8 عصر ] [ مهسا آسایش ]
به زمزمه های دوردست گوش می سپارم [ یکشنبه 91/2/3 ] [ 12:19 صبح ] [ مهسا آسایش ]
سلامُ الله یا زهرا سلامی بر حجاب تو [ یکشنبه 91/2/3 ] [ 12:0 صبح ] [ مهسا آسایش ]
شب است و گوهری خفته به تابوت [ شنبه 91/2/2 ] [ 11:59 عصر ] [ مهسا آسایش ]
اگر دروغ رنگ داشت: هر روز شاید دهها رنگین کمان در دهان ما نطفه میبست... و بیرنگی کمیابترین چیزها بود!
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت: عاشقان سکوت شب را ویران میکردند!
اگر به راستی خواستن توانستن بود: محال نبود وصال! و عاشقان که همیشه خواهانند، همیشه میتوانستند تنها نباشند!
اگر گناه وزن داشت: هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد... تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی... و من شاید کمر شکستهترین بودم!
اگر غرور نبود: چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند... و ما کلام محبت را در میان نگاههای گهگاهمان جستجو نمیکردیم!
اگر دیوار نبود: نزدیکتر بودیم... با اولین خمیازه به خواب میرفتیم... و هر عادت مکرر را در میان 24 زندان حبس نمیکردیم!
اگر خواب حقیقت داشت: همیشه خواب بودیم... هیچ رنجی بدون گنج نبود... ولی گنجها شاید بدون رنج بودند!
اگر همه ثروت داشتند: دلها سکهها را بیش از خدا نمیپرستیدند... و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمیدید تا دیگران از سر جوانمردی بیارزشترین سکههاشان را نثار او کنند... اما بیگمان صفا و سادگی میمرد! اگر مرگ نبود: همه کافر بودند... و زندگی بیارزش ترین کالا بود... ترس نبود، زیبایی نبود و خوبی هم شاید!
اگر عشق نبود: به کدامین بهانه میگریستیم و میخندیدیم؟ کدام لحظهی نایاب را اندیشه میکردیم؟ و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب میآوردیم؟ آری بیگمان پیش از اینها مرده بودیم!
اگر کینه نبود: قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند!
اگر خداوند یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد: من بیگمان دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز هرگز ندیدن مرا! آن گاه نمیدانم به راستی خداوند کدام یک را میپذیرفت؟!!!
[ چهارشنبه 91/1/30 ] [ 12:10 صبح ] [ مهسا آسایش ]
|
||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |