قالب پرشین بلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زورق عشق

و چقدر مظلوم بودی و علی از تو هم، مظلوم‏تر. 
و آن‏گاه که پدر، در بسترِ ارتحال افتاد، قلبت شکست.
هیچ‏وقت، تو را چنین غمگین ندیده بودم.
پدر که گریه‏هایت را دید، در آغوشت کشید؛ هر چند خود نیز می‏گریست! راستی! نگفتی پدر، برایت چه گفت؟
چه زود او را فراموش کردند و حرف‏هایش را! چه زود، تو را خشمگین کردند و خدا را.
آمده بودند تا علی را بِبَرند. یادت می‏آید؟ هر چند، به یاد آوردنش نیز قلبم را می‏آزارد. هر چند، هیچ‏کس نمی‏خواهد تو را به یاد بیاوَرَد، اما من شهادت می‏دهم خونِ تو را و کودک نیامده‏ات را و «فضه» نیز با من همزبانی خواهد کرد آغوشِ گرم و خونینت را.
تمامِ مظلومیت، در چشم‏های علی علیه‏السلام جمع شده بود و ریسمان، فریاد را در گلویش می‏شکست.
دیگر وقتِ نشستن نبود. انگار پیامبر بود که برخاست و از پسِ پرده ـ در مسجد مدینه ـ سخن گفت؛ برآشفت و تو ـ دیگر ـ هیچ نگفتی؛ هر چند کودکانت را در برابر دیدگان اشکبارِ علی علیه‏السلام در آغوش گرفتی؛ هر چند علی علیه‏السلام 30 سال، تنها شد؛ هر چند... .


[ یکشنبه 91/2/3 ] [ 11:8 عصر ] [ مهسا آسایش ]

به زمزمه های دوردست گوش می سپارم

طوفان پیش روست...

و پشت سر، پل ها همه شکسته

راهی نیست؛

محکوم به رفتنیم

دستی مرا از پس خویش می کشد

پاهایم در اختیار نیست

دچار گشته ام

دچار بی سببی...

هوا پر از رفتن است

باید بروم

...به خویشتن نمی روم این راه را،

تو می دانی؛

در من حس غریبی ست که رنج روزگار را می شوید

با غبار خسته ی تن خویش،

گردی به زمان می فشانم زین سفر؛

در پس این زخم های تیره،

نوری نهفته است؛

دچار گشته ام...

می دانم صبور باید بود

صبور باید بود،

عبور باید کرد...

گشاده و پربار؛

سکوت سنگینی ست؛

چه می توان کردن؟!

که راه در پیش است؛
 


[ یکشنبه 91/2/3 ] [ 12:19 صبح ] [ مهسا آسایش ]

سلامُ الله یا زهرا سلامی بر حجاب تو
چه دارد لحظه محشر دل ما در جواب تو؟
میان کوچه های ما پر از فریاد تو اما
کسی از جان و دل آیا شنیده این خطاب تو؟
.
سلام الله یا زهرا سلام ای حضرت مادر
تویی که مادری کردی چنین تا لحظه آخر
بلاها بر سر مادر رسید و پشت او خم شد
که مادر را شکست از غم؟که دارد این چنین باور؟
.
سلام الله یا زهرا سلامی بر نماز تو
به زهرایی سیمایت به پنهانی راز تو
دعا کن حضرت مادر که باشم محرم دردت
به جز خود بر همه کردی دعا وقت نیاز تو
.
سلام الله یا زهرا سلامی از دل و از جان
سلامی از کنار غم زکنج خانه ویران
تو رفتی مادرم اما هنوز این ماجرا مانده
به یاد کوچه خسته به یاد خانه احزان
.
سلام الله یا زهرا شهید خانه مولا
تو بودی شمع این خانه تویی پروانه مولا
اگر می داد اشکش را به دامان تو روزی او
کنون در چاه می ریزد دل ویرانه مولا
.
سلام الله یا زهرا که داری درد بی پایان
رگ تاریخ می جوشد ز خون و غیرت و ایمان
پس از رفتن چه ها دیدی خدا صبرت دهد مادر
حسن آمد جگر خون و حسینت با لب عطشان
.
سلام الله یا زهرا کنون بر من نگاهی کن
برایم مادری کن محرم عشقم به آهی کن
از این بیراهه ها سرگیجه می گیرم دراین کوچه
مرا اکنون به راه مستقیم عشق راهی کن
.


[ یکشنبه 91/2/3 ] [ 12:0 صبح ] [ مهسا آسایش ]

شب است و گوهری خفته به تابوت
از این غم کل عالم گشته مبهوت
-
شب است و عالمی اندر غبار است
دل شیعه بسی اندوه بار است
-
شب است و یک گلِ پهلو شکسته
گل دیگر در این ماتم نشسته
-
شب است و مه نهان از دیده ها شد
که بغض خفته ی عالم رها شد
-
شب است و روح و جان از مرتضی رفت
ببین ظلم و تباهی ، تا کجا رفت
-
شب است و سینه ای پر سوز و آه است
درِ بیت علی ، از چه سیاه است
-
شب است و دخت طاها ، جان سپرده
ازآن ضربت که از ، بیگانه خورده
-
شب است و کودکان غم ناله دارند
به روی چشم و گونه ژاله دارند
-
شب است و گریه هاشان بی صدا شد
که لرزان زین عزا عرش خدا شد
-
شب است و شمع مادر گشته خاموش
گرفته کودکان ، لیکن در آغوش
-
شب است و خفته زهرا در دل خاک
ملائک هم بخوانندش ، به افلاک
-
شب است و دخت زهرا خون فشان است
که خاک مادر ما بی نشان است


[ شنبه 91/2/2 ] [ 11:59 عصر ] [ مهسا آسایش ]

اگر دروغ رنگ داشت:

  

هر روز شاید ده‌ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می‌بست...

  

و بی‌رنگی کمیاب‌ترین چیزها بود!

  

 

  

اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت:

  

عاشقان سکوت شب را ویران می‌کردند!

  

 

  

اگر به راستی خواستن توانستن بود:

  

محال نبود وصال!

  

و عاشقان که همیشه خواهانند،

  

همیشه می‌توانستند تنها نباشند!

  

 

  

اگر گناه وزن داشت:

  

هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد...

  

تو از کوله بار سنگین خویش ناله می‌کردی...

  

و من شاید کمر شکسته‌ترین بودم!

  

 

  

اگر غرور نبود:

  

چشم‌هایمان به جای لب‌هایمان سخن نمی‌گفتند...

  

و ما کلام محبت را در میان نگاه‌های گه‌گاه‌مان جستجو نمی‌کردیم!

  

 

  

اگر دیوار نبود:

  

 نزدیکتر بودیم...

  

با اولین خمیازه به خواب می‌رفتیم...

  

و هر عادت مکرر را در میان 24 زندان حبس نمی‌کردیم!

  

 

  

اگر خواب حقیقت داشت:

  

همیشه خواب بودیم...

  

هیچ رنجی بدون گنج نبود...

 

ولی گنج‌ها شاید بدون رنج بودند!

 

اگر همه ثروت داشتند:

دلها سکه‌ها را بیش از خدا نمی‌پرستیدند...

و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی‌دید تا دیگران

 از سر جوانمردی بی‌ارزش‌ترین سکه‌هاشان را نثار او کنند...

اما بی‌گمان صفا و سادگی می‌مرد!

  

اگر مرگ نبود:

همه کافر بودند...

و زندگی بی‌ارزش ترین کالا بود...

ترس نبود، زیبایی نبود و خوبی هم شاید!

 

اگر عشق نبود:

به کدامین بهانه می‌گریستیم و می‌خندیدیم؟

کدام لحظه‌ی نایاب را اندیشه می‌کردیم؟

و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می‌آوردیم؟

آری بی‌گمان پیش از اینها مرده بودیم!

 

اگر کینه نبود:

قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می‌گذاشتند!

 

اگر خداوند یک روز آرزوی انسان را برآورده می‌کرد:

 من بی‌گمان دوباره دیدن تو را آرزو می‌کردم

و تو نیز هرگز ندیدن مرا!

آن گاه نمی‌دانم

به راستی خداوند کدام یک را می‌پذیرفت؟!!!

 


[ چهارشنبه 91/1/30 ] [ 12:10 صبح ] [ مهسا آسایش ]
<   <<   36   37   38   39   40   >>   >

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ
امکانات وب
خرید بک لینک