قالب پرشین بلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زورق عشق

فدای صداقت اون بیسوادی که ازش پرسیدن عشق چند حرفه؟

گفت: چهار حرفه.

همه بهش خندیدند اما زیر لب می گفت:

مگه حسین چند حرفه؟؟

فرا رسیدن ماه عشق،ماه محرم،محرم درد حسین(ع) تسلیت عرض میکنم.


[ چهارشنبه 92/8/15 ] [ 11:57 عصر ] [ مهسا آسایش ]

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم
 امروز نَفس گرم شما جوانان عزیز در این حسینیّه یادآور و نشانه‌ى همان حماسه و شورى است که در طول سالهاى گوناگون از اوّل انقلاب تا امروز، پشتیبان و حمایت‌کننده و تضمین‌کننده‌ى حرکت انقلابى ملّت ایران بوده است. نعمت بزرگ خدا بر این کشور و بر نظام جمهورى اسلامى، وجود جوانها است؛ با انگیزه‌هاى روشن، استوار، متّکى به منطق و با دلهاى پاک و نیّتهاى صاف و خالص.
 جلسه‌ى امروز ما به مناسبت یادبود حوادث سیزدهم آبان است که در طول سالهاى گوناگون - پیش از انقلاب و پس از پیروزى انقلاب - در کشور اتّفاق افتاده است. سه حادثه است: حادثه‌ى تبعید امام در سال 43، حادثه‌ى کشتار بى‌رحمانه‌ى دانش‌آموزان در تهران در سال 57، و حادثه‌ى حرکت شجاعانه‌ى دانشجویان در تسخیر لانه‌ى جاسوسى در سال 58؛ هر سه حادثه به نحوى مربوط میشود به دولت ایالات متّحده‌ى آمریکا. در سال 43 امام (رضوان الله تعالى علیه) به خاطر اعتراض علیه کاپیتولاسیون - که به معناى حفظ امنیّت مأموران آمریکایى در ایران و مصونیّت قضایى آنها بود - تبعید شدند؛ پس قضیّه مربوط شد به آمریکا. در سال 57 رژیم وابسته‌ى به آمریکا در خیابانهاى تهران دانش‌آموزان را به قتل رساند و آسفالت خیابانهاى تهران به خون نوجوانان ما رنگین شد، براى دفاع از رژیم وابسته‌ى به آمریکا؛ این هم مربوط شد به آمریکا. در سال 58 ضربتِ متقابل بود؛ یعنى جوانان شجاع و مؤمن دانشجوى ما به سفارت آمریکا حمله کردند و حقیقت و هویّت این سفارت را که عبارت بود از لانه‌ى جاسوسى کشف کردند و در مقابل چشم مردم دنیا گذاشتند. آن روز جوانهاى ما اسم سفارت آمریکا را گذاشتند لانه‌ى جاسوسى، امروز بعد از گذشت سى و چند سال از آن روز، اسم سفارتخانه‌هاى آمریکا در نزدیک‌ترین کشورها به آمریکا - یعنى کشورهاى اروپایى - شده است لانه‌ى جاسوسى؛ یعنى جوانهاى ما سى سال از تقویم تاریخ دنیا جلو بودند. این قضیّه هم مربوط به آمریکا بود. سه حادثه، هرکدام [هم‌] به‌نحوى مرتبط با دولت ایالات متّحده‌ى آمریکا و مناسبات آن با ایران. لذا روز سیزدهم آبان را - که مثل فردا است - نامگذارى کردند "روز مبارزه‌ى با استکبار".
 استکبار یعنى چه؟ استکبار یک تعبیر قرآنى است؛ در قرآن کلمه‌ى استکبار به کار رفته است؛ آدم مستکبر، دولت مستکبر، گروه مستکبر، یعنى آن کسانى و آن دولتى که قصد دخالت در امور انسانها و ملّتهاى دیگر را دارد، در همه‌ى کارهاى آنها مداخله میکند براى حفظ منافع خود؛ خود را آزاد میداند، حقّ تحمیل بر ملّتها را براى خود قائل است، حقّ دخالت در امور کشورها را براى خود قائل است، پاسخگو هم به هیچ‌کس نیست؛ این معناى مستکبر است. نقطه‌ى مقابل این جبهه‌ى ظالم و ستمگر، گروهى هستند که با استکبار مبارزه میکنند؛ مبارزه‌ى با استکبار یعنى چه؟ یعنى در درجه‌ى اوّل زیر بار این زورگویى نرفتن؛ معناى استکبارستیزى یک چیز پیچ‌وخم‌دارِ پیچیده‌اى نیست؛ استکبارستیزى یعنى یک ملّتى زیر بار مداخله‌جویى و تحمیل قدرت استکبارگر یا انسان مستکبر یا دولت مستکبر نرود؛ این معناى استکبارستیزى است. من البتّه ان‌شاءالله در آینده در یک فرصتى با شما جوانها، دانشجوها، دانش‌آموزان درباره‌ى استکبار و استکبارستیزى یک صحبت مفصّلى باید بکنم که الان مجال آن نیست؛ اجمالاً این معناى استکبار و این معناى استکبارستیزى است.
 ملّت ایران که خود را استکبارستیز میداند، به‌خاطر این است که زیر بار تحمیل دولت آمریکا نرفته است. دولت آمریکا یک دولت استکبارى است، حقّ مداخله‌ى در کشورها را براى خود قائل است، جنگ‌افروزى میکند، در امور کشورها مداخله میکند؛ امروز مشاهده میکنید [که‌] این قضیّه دیگر از محدوده‌ى کشورهاى آسیا و آفریقا و آمریکاى لاتین فراتر رفته است، به اروپا رسیده؛ در امور آنها هم دخالت میکنند. ملّت ایران در مقابل این استکبارى که دولت ایالات متّحده داشت و دخالتى که میکرد و زورگوئى‌اى که میکرد و تسلّطى که بر کشور عزیز ما در طول سالها براى خود درست کرده بود، ایستاد. حکومت طاغوتىِ پادشاهى، یک حکومت وابسته‌ى به آمریکا بود بدون پشتوانه‌ى داخلى؛ با تکیه‌ى به آمریکا در ایران هر کارى میخواستند میکردند؛ به مردم ظلم میکردند، حقوق مردم را غصب میکردند، بین مردم تبعیض قائل میشدند، کشور را از رشد و ترقّى و توسعه‌اى که حقّ طبیعى و تاریخى آن بود باز داشته بودند، براى خاطر اینکه منافع آمریکا را در ایران تأمین کنند. ملّت ایران ایستاد، انقلاب کرد، بعد هم ریشه‌هاى مستکبرین را در کشور قطع کرد؛ مثل بعضى از کشورهاى دیگر نبود که مقابله‌ى با استکبار کردند امّا کار را نیمه‌تمام گذاشتند و چوبش [را] هم خوردند.
 بنده در یک کشورى - که اسم نمى‌آورم - که با انگلیس‌ها مبارزه کرده بودند و سالها ظلم و جور انگلیس‌ها را با مبارزه‌ى خودشان تمام کرده بودند و استقلال پیدا کرده بودند، دیدم که مجسّمه‌ى یک سردار انگلیسى را در یکى از مراکز مهمّ تفریحى خودشان نصب کردند! گفتیم خب این دیگر چیست؟ اسم آن مرکز را هم، به اسم آن مستکبرِ مستعمرى که هزاران جنایت در آنجا کرده بود، گذاشته بودند! البتّه از این ملاحظه‌کارى و مماشات‌کارى هم سودى نبردند؛ یعنى فشار بر آن کشور ادامه داشت، هنوز هم [ادامه‌] دارد؛ مماشات با مستکبر براى هیچ کشورى سود به ارمغان نمى‌آورد. جمهورى اسلامى ایران و انقلاب عظیم این ملّت با استکبارِ آمریکایى در افتاد و کار را نیمه‌کاره هم رها نکرد؛ چون ضربِ دستِ آمریکا را در طول سالهاى متمادى بر روى پوست و گوشت خود احساس کرده بود؛ میفهمید اینها چه کسانى هستند، چه هستند.
 این رویکرد استکبارى که آمریکایى‌ها دارند و از ده‌ها سال پیش تا امروز هم ادامه دارد، موجب شده است که در ملّتهاى دنیا یک احساس بى‌اعتمادى و بیزارى نسبت به دولت آمریکا به‌وجود بیاید؛ این مخصوص کشور ما نیست؛ هر ملّتى به آمریکا اعتماد کرد، ضربه خورد؛ حتّى آن کسانى که دوست آمریکا بودند. حالا در کشور ما دکتر مصدّق به آمریکایى‌ها اعتماد کرد؛ براى اینکه بتواند خود را از زیر فشار انگلیس‌ها نجات بدهد، به آمریکایى‌ها متوسّل شد؛ آمریکایى‌ها به جاى اینکه به دکتر مصدّق که به آنها حسن ظن پیدا کرده بود کمک کنند، با انگلیس‌ها همدست شدند، مأمور خودشان را فرستادند اینجا و کودتاى 28 مرداد را راه انداختند. مصدّق اعتماد کرد، کتکش را [هم‌] خورد؛ حتّى کسانى که با آمریکا میانه‌شان هم خوب بود و به آمریکا اعتماد کردند، ضربه‌اش را خوردند. روابط رژیم طاغوتى سابق با آمریکا خیلى صمیمى بود، در عین حال زیاده‌خواهىِ آمریکا آنها را هم به ستوه آورده بود؛ همین کاپیتولاسیونى را که گفتیم - مصونیّت قضائى مأمورین آمریکا - تحمیل کردند بر آنها؛ آنها هم پشتوانه‌اى جز آمریکا نداشتند، مجبور شدند قبول کردند.
 معناى کاپیتولاسیون این است که اگر چنانچه یک گروهبان آمریکایى بزند توى گوش یک افسر ارشد ایرانى، کسى حق ندارد او را تحت تعقیب قرار بدهد. اگر یک مأمور خُرده‌پاى آمریکایى در تهران به یک مرد شریف ایرانى یا به یک زن شریف ایرانى تعدّى بکند، کسى حق ندارد او را تحت تعقیب قرار بدهد؛ آمریکایى‌ها میگویند حق ندارید، خودمان قضیّه را حل میکنیم؛ ذلّت یک ملّت از این بیشتر نمیشود. این را تحمیل کردند، دوستشان هم بود، به دوست خودشان هم رحم نکردند. همین محمّدرضا را بعد از آنکه از ایران فرار کرد و یک مدّت کوتاهى به آمریکا رفت، از آنجا بیرون کردند، او را نگه نداشتند؛ یعنى این‌قدر هم به او وفادارى نکردند؛ این‌جورى هستند.
 ملّتها و حتّى دولتها به آمریکا بى‌اعتمادند به خاطر همین رفتار و رویکردى که در سیاست آمریکایى‌ها هست. هرکسى اعتماد کرد به آمریکا، ضربه‌اش را خورد؛ لذا امروز در میان ملّتها شاید بشود گفت منفورترین قدرتهاى دنیا آمریکا است. اگر یک نظرسنجى عادلانه و سالمى در دنیا بین ملّتها انجام بگیرد، گمان نمیکنم نمره‌ى منفى هیچ دولتى به پاى نمره‌ى منفى دولت آمریکا برسد؛ در دنیا امروز وضع اینها این‌جورى است؛ میشنوید دیگر حرفهایى که اروپایى‌ها امروز دارند علیه آمریکایى‌ها میزنند. خب، بنابراین مسئله‌ى ستیزه‌ى با استکبار و روز ملّى استکبارستیزى یک مسئله‌ى اساسى است، یک مسئله‌ى برخاسته‌ى از تحلیل درست و حرف درست است. و شما جوانهاى عزیز و میلیونها جوانى که در سرتاسر کشور هستند، مثل شما دانشجو و دانش‌آموزند، باید تحلیل درستى داشته باشید از این قضایا. خب، جوانِ اوّلِ انقلاب احتیاج به تحلیل نداشت و تحلیل نمیخواست، همه‌چیز برایش روشن بود، چون همه‌چیز را خودش به چشم خود دیده بود؛ حضور آمریکایى‌ها را، قساوت آمریکایى‌ها را، ساواکِ دست‌آموزِ آمریکایى‌ها را، امّا امروز شما باید فکر کنید، تحلیل کنید، دقّت کنید؛ صِرف [گفتن با] زبان نباشد؛ معلوم باشد چرا ملّت ایران با استکبار مخالف است؛ چرا با رویکردهاى ایالات‌متّحده‌ى آمریکا مخالف است؛ این بیزارى ناشى از چیست؛ این را جوانِ امروز بایستى بدرستى و با تحقیق بفهمد.
 خب، درباره‌ى مسائل جارى ما با آمریکا - که این روزها محلّ بحث است - چند نکته را من عرض بکنم؛ سئوال است در ذهنها. اوّلاً یک تذکّر مهم و لازمى را بدهم: هیچ‌کس نباید این مجموعه‌ى مذاکره‌کنندگان ما را با مجموعه‌ى شامل آمریکا - همان شش دولت، به‌اصطلاح پنج بعلاوه‌ى یک - سازش‌کار بداند؛ این غلط است؛ اینها مأموران دولت جمهورى اسلامى ایران هستند، اینها بچّه‌هاى خودمان هستند، بچّه‌هاى انقلابند؛ یک مأموریّتى را دارند انجام میدهند. کار سختى هم هست [که‌] بر عهده‌ى اینها است؛ دارند با تلاش فراوان آن کارى را که بر عهده‌ى آنها است انجام میدهند. بنابراین نباید مأمورى را که مشغول یک کارى است و مسئول یک فرایندى است مورد تضعیف یا توهین یا بعضى از تعبیراتى که گاهى شنیده میشود - که اینها سازش‌کارند، و مانند اینها - قرار داد؛ نه، این حرفها نیست. این را هم توجّه داشته باشید، این مذاکره‌اى که امروز دارد انجام میگیرد با شش کشور - که آمریکا هم جزو این شش کشور است - فقط در مورد مسائل هسته‌اى است و لاغیر. بنده هم اوّلِ امسال در مشهد مقدّس در سخنرانى گفتم [که‌] مذاکره در موضوعات خاص اشکالى ندارد؛ منتها گفتم من اعتماد ندارم، خوشبین نیستم به مذاکره، لکن میخواهند مذاکره کنند، بکنند؛ ما هم به اذن‌الله ضررى نمیکنیم.
 یک تجربه‌اى در اختیار ملّت ایران است - که حالا من مختصراً عرض خواهم کرد - این تجربه ظرفیّت فکرى ملّت ما را بالا خواهد برد؛ مثل تجربه‌اى که در سال 82 و 83 در زمینه‌ى تعلیق غنى‌سازى انجام گرفت، که آن‌وقت تعلیق غنى‌سازى را در مذاکرات با همین اروپایى‌ها، جمهورى اسلامى براى یک مدّتى پذیرفت. خب ما دو سال عقب افتادیم، لکن به نفع ما تمام شد. چرا؟ چون فهمیدیم که با تعلیق غنى‌سازى، امید همکارى از طرف شرکاى غربى مطلقاً وجود ندارد. اگر ما آن تعلیق اختیارى را - که البتّه به‌نحوى تحمیل شده بود، لکن ما قبول کردیم، مسئولین ما قبول کردند - آن روز قبول نکرده بودیم، ممکن بود کسانى بگویند خب یک ذرّه شما عقب‌نشینى میکردید، همه‌ى مشکلات حل میشد، پرونده‌ى هسته‌اى ایران عادى میشد. آن تعلیق غنى‌سازى این فایده را براى ما داشت که معلوم شد با عقب‌نشینى، با تعلیق غنى‌سازى، با عقب افتادن کار، با تعطیل کردن بسیارى از کارها مشکل حل نمیشود؛ طرف مقابل دنبال مطلب دیگرى است؛ این را ما فهمیدیم، لذا بعد از آن شروع کردیم غنى‌سازى را آغاز کردن. امروز وضعیّت جمهورى اسلامى با سال 82، زمین تا آسمان فرق کرده؛ آن روز ما چانه میزدیم سرِ دو، سه سانتریفیوژ، [ در حالى که‌] امروز چندین هزار سانتریفیوژ مشغول کارند. جوانهاى ما، دانشمندان ما، محقّقین ما، مسئولین ما همّت کردند، کارها را پیش بردند. بنابراین از مذاکراتى هم که امروز در جریان است، ما ضررى نخواهیم کرد. البتّه بنده همچنان که گفتم خوشبین نیستم؛ من فکر نمیکنم [از] این مذاکرات آن نتیجه‌اى را که ملّت ایران انتظار دارد، به‌دست بیاید، لکن تجربه‌اى است و پشتوانه‌ى تجربى ملّت ایران را افزایش خواهد داد و تقویت خواهد کرد؛ ایرادى ندارد امّا لازم است ملّت بیدار باشد. ما از مسئولین خودمان که دارند در جبهه‌ى دیپلماسى فعّالیّت میکنند، کار میکنند، قرص و محکم حمایت میکنیم، امّا ملّت باید بیدار باشد، بداند چه اتّفاقى دارد مى‌افتد [تا] بعضى از تبلیغاتچى‌هاى مواجب‌بگیر دشمن و بعضى از تبلیغاتچى‌هاى بى‌مزدومواجب - از روى ساده‌لوحى - نتوانند افکار عمومى را گمراه کنند.
 یکى از ترفندها و خلاف‌گویى‌ها این است که این‌جور القا کنند به افکار عمومى مردم که اگر ما در قضیّه‌ى هسته‌اى، تسلیم طرف مقابل شدیم، همه‌ى مشکلات اقتصادى و معیشتى و غیره حل خواهد شد؛ این را دارند تبلیغ میکنند. البتّه تبلیغاتچى‌هاى خارجى با شیوه‌هاى کاملاً ماهرانه‌ى تبلیغاتى خط میدهند، در داخل هم بعضى از روى ساده‌لوحى و بدون اینکه نیّت سوئى داشته باشند، بعضى هم واقعاً از روى غرض همین را دارند تبلیغ میکنند که اگر ما در این قضیّه کوتاه آمدیم و تسلیم شدیم در مقابلِ طرف مقابل، همه‌ى مشکلات اقتصادى و مانند اینها حل خواهد شد؛ این خطا است. چرا خطا است؟ چند علّت دارد. من مایلم شما جوانهاى عزیزمان - هم شما که در این جلسه تشریف دارید، هم قشر جوان فرهمند ما، قشر جوان آگاه ما، جوان پرانگیزه‌ى ما، دانشجویان ما، دانش‌آموزان ما در سرتاسر کشور که من یک‌وقت گفتم شماها افسران جنگ نرمید - فکر کنید روى این مسائل.
 یک مسئله این است که دشمنى آمریکا با ملّت ایران و با جمهورى اسلامى اصلاً حول محور هسته‌اى نیست؛ این خطا است اگر خیال کنیم که دعواى آمریکا با ما سرِ قضیّه‌ى هسته‌اى است؛ نه، قضیّه‌ى هسته‌اى بهانه است؛ قبل از اینکه مسئله‌ى هسته‌اى مطرح باشد، همین دشمنى‌ها، همین مخالفتها از اوّل انقلاب بود؛ اگر یک روزى هم مسئله‌ى هسته‌اى حل شد - فرض کنید جمهورى اسلامى عقب‌نشینى کرد؛ همان‌که آنها میخواهند - خیال نکنید مسئله تمام خواهد شد؛ نه، ده بهانه‌ى دیگر را به‌تدریج پیش میکشند: چرا شما موشک دارید؟ چرا هواپیماى بدون سرنشین دارید؟ چرا با رژیم صهیونیستى بدید؟ چرا رژیم صهیونیستى را به رسمیّت نمى‌شناسید؟ چرا از مقاومت در منطقه‌ى به قول خودشان خاورمیانه حمایت میکنید؟ و چرا؟ و چرا؟ و چرا؟ مسئله این نیست که اینها سرِ قضیّه‌ى هسته‌اى با جمهورى اسلامى اختلاف پیدا کرده باشند؛ نه، تحریم آمریکا از اوّل انقلاب شروع شد، روزبه‌روز هم بیشتر شده است، تا امروز که خب به نقطه‌ى بالایى رسیده. دشمنى‌هاى دیگر [هم ]کردند: اینها هواپیماى جمهورى اسلامى ر ا سرنگون کردند، 290 انسان مسافر را کشتند؛ اینها اوایل انقلاب هنوز مردم از هیجان انقلاب بیرون نیامده، کودتاى پایگاه شهید نوژه را به راه انداختند، علیه انقلاب کودتا کردند؛ اینها از ضدّانقلابها در هر نقطه‌اى از کشور که بودند حمایت کردند؛ به ضدّانقلاب سلاح دادند و مانند اینها؛ همان کارى که بعدها در بعضى کشورهاى دیگر کردند، در اینجا[هم‌] این کارها را کردند. مسئله مسئله‌ى هسته‌اى نیست؛ باید همه به این توجّه داشته باشند. این نیست که ما خیال کنیم دشمنى آمریکا با جمهورى اسلامى ایران به‌خاطر مسئله‌ى هسته‌اى است؛ نه، مسئله مسئله‌ى دیگرى است؛[ مسئله این است که‌] ملّت ایران به خواسته‌هاى آمریکا نه گفت، ملّت ایران گفت آمریکا علیه ما هیچ غلطى نمیتواند بکند. اینها با موجودیّت جمهورى اسلامى مخالفند، با نفوذ و اقتدار جمهورى اسلامى مخالفند. همین اواخر یکى از سیاستمداران و از عناصر فکرى آمریکا گفت - و گفته‌ى او پخش شد، این مسئله‌ى پنهانى هم نیست - که ایران چه اتمى باشد، چه اتمى نباشد، خطرناک است. این شخص صریحاً گفت نفوذ و اقتدار ایران - به قول خودشان هژمونى ایران - در منطقه خطرناک است؛ ایرانى که امروز از اعتبار برخوردار است، از احترام برخوردار است، از اقتدار برخوردار است. آنها با این دشمنند، با این مخالفند. آن روزى اینها راضى میشوند که ایران یک ملّت ضعیف، کنارمانده، منزوى، بى‌اعتبار و بى‌احترام باشد؛ مسئله مسئله‌ى هسته‌اى نیست. این یک مطلب.
 مطلب دیگر این است که ما براى مسائل اقتصادى کشور همه‌ى تلاشمان بایستى متمرکز باشد بر روى مسائل داخلى؛ آن پیشرفتى، آن گشایشى ارزش دارد که متّکى باشد به قدرت درونى یک ملّت. یک ملّت اگر به قدرت خود، به توانایى‌هاى خود متّکى بود، دیگر از اخم یک کشور، از تحریم یک کشور متلاطم نمیشود؛ این را باید ما حل کنیم. همه‌ى حرف ما با مسئولین - چه مسئولین گذشته، چه مسئولین امروز - همین است که باید براى گشایش مسائل کشور و مشکلات کشور، از جمله مشکلات اقتصادى، نگاه به درون باشد. ما در کشور ظرفیّتهاى زیادى داریم؛ از ظرفیّتهاى این ملّت که عبارت است از، هم امکانات انسانى، هم امکانات طبیعى، هم امکانات جغرافیایى و موقعیّت منطقه‌اى باید استفاده کرد. البتّه ما از تحرّک دیپلماسى هم حمایت میکنیم. وقتى میگوییم از درون بایستى کارها اصلاح بشود، معنایش این نیست که چشممان را ببندیم، تحرّک دیپلماسى نداشته باشیم، با دنیا کار نکنیم؛ چرا، تحرّک دیپلماسى، حضور دیپلماسى کار بسیار لازمى است - مسئولینى که این کارها را میکنند، بخشى از کارهایند - لکن تکیه بایست بر روى مسائل داخلى باشد. در عرصه‌ى دیپلماسى هم آن کشورى موفّق است که متّکى باشد به نیروى درون‌زا؛ آن دولتى میتواند در پشت میز مذاکره‌ى دیپلماسى حرف خودش را سبز بکند و به مقصود و نتایج مورد نظر خودش دست پیدا بکند که متّکى باشد به یک اقتدار درونى، توانایى‌هاى درونى؛ حساب میبرند از یک چنین دولتى.
 یک نکته‌ى مهمّى که در اینجا باید مورد توجّه قرار بگیرد این است که ما در مواجهه‌ى با دشمنانمان در طول این سالها هیچ‌وقت دچار استیصال نشدیم، بعد از این هم نخواهیم شد. ما در دهه‌ى اوّل انقلاب، بخصوص در سالهاى اوّل، دستمان از اغلب ابزارهاى مادّى کوتاه بود؛ پول نداشتیم، سلاح نداشتیم، تجربه نداشتیم، سازماندهى نداشتیم، نیروى مسلّح کارآمد نداشتیم، ابزارهاى جنگى نداشتیم؛ و دشمن ما - چه دشمنى که در صحنه‌ى جنگ با ما میجنگید، یعنى رژیم بعثى صدّام؛ و چه دشمنى که پشت سر او قرار داشت، یعنى همین آمریکا و ناتو و شوروىِ آن روز - اینها در اوج قدرت بودند، در اوج توانایى بودند. همین دولت آمریکا آن روز در زمان ریگان یکى از دولتهاى محکم و قوى و تواناى در عرصه‌هاى سیاسى و نظامى در دنیا بود، و ما در تهیدستى و فقر و تنگدستى قرار داشتیم، [ امّا] نتوانستند با ما کارى بکنند.
 امروز وضعیّت فرق کرده است؛ امروز جمهورى اسلامى، هم سلاح دارد، هم پول دارد، هم علم دارد، هم فنّاورى دارد، هم قدرت ساخت دارد، هم اعتبار بین‌المللى دارد، هم میلیونها جوان آماده‌ى به کار دارد، میلیونها استعداد دارد؛ امروز وضع ما این‌جورى است؛ ما اصلاً قابل مقایسه‌ى با سى‌سال قبل نیستیم. اتّفاقاً در جبهه‌ى مقابل ما وضعیّت به‌عکس است؛ آن روز آمریکایى‌ها در اوج قدرت بودند، امروز نیستند؛ خودِ یکى از این دولتمردان کنونى آمریکا، یک شخصیّت معروفى، چندى پیش یک جمله‌اى گفت - اوگفت، ما نمیگوییم؛ این را خودشان گفتند - که آمریکا امروز وضعش به جایى رسیده که دوستانش احترامش نمیکنند، دشمنانش از او نمیترسند. در این برهه‌ى اخیر دچار مشکلات سیاسى‌اند؛ دیدید اختلافات سیاسیون آمریکا را بر سر مسائل مربوط به بودجه‌ى دولتشان که موجب شد شانزده هفده روز دولت آمریکا تعطیل بشود، هشتصد هزار کارمند را به مرخصى اجبارى بفرستند؛ اینها ضعف است، اینها ناتوانى است. در مسائل اقتصادى و مالى، امروز دچار بزرگ‌ترین مشکلاتند؛ مشکلات ما در مقابل مشکلات آنها صفر است.
 من به شما بگویم، در سال 2001 یا 2002 میلادى - یعنى ده سال قبل، یازده سال قبل - مسئولین مالى آمریکا پیش‌بینى کردند و گفتند ما در سال 2011 یا 2012 چهارده هزار میلیارد دلار اضافه‌ى درآمد خواهیم داشت؛ درست توجّه کنید! سال 2001 پیش‌بینى‌شان براى سال 2011 و 2012 این بود: گفتند ما در سال 2011 و 2012 چهارده هزار میلیارد دلار اضافه درآمد خواهیم داشت؛ حالا سال 2013 است، نزدیک هفده هزار میلیارد [دلار] کمبود دارند، نه اینکه اضافه درآمد ندارند؛ یعنى در محاسباتشان حدود سى هزار میلیارد دلار اشتباه کردند! این وضع اقتصادى آنها است، این وضع محاسبات آنها است. یک چنین وضعى امروز در جبهه‌ى مقابل ما وجود دارد، اختلافات هم که خب زیاد است، ملاحظه میکنید؛ منافع مشترکى آنها را - اروپایى‌هاو آمریکایى‌ها را - به هم وصل کرده است والّا در اعماق با هم بدند. ملّت فرانسه  نسبت به آمریکایى‌ها منزجر  و متنفّر است. در قضایاى گوناگون، در قضیّه‌ى سوریّه که آمریکایى‌ها میخواستند حمله کنند، نتوانستند نزدیک‌ترین دولت به خودشان را هم شریک خودشان کنند در این قضیّه؛ یعنى انگلیس‌ها هم گفتند ما شرکت نمیکنیم. این درحالى است که وقتى به عراق حمله کردند، حدود چهل دولت با اینها همکارى کردند؛ وقتى به افغانستان حمله کردند، سى و چند دولت با اینها همکارى کردند. [ الان ]آمریکایى‌ها وضعشان این‌جورى است، [امّا] ما وضعمان خیلى خوب است. ما پیشرفت کردیم، ما مقتدر شدیم، ملّتمان ملّت آگاهى شده؛ البتّه فشار مى‌آورند. این فشارها را بایستى با تکیه‌ى بر توانایى‌هاى خودمان در داخل تحمّل کنیم و از آن عبور کنیم؛ این کار عاقلانه‌اى است که انجام میگیرد. البتّه عرض کردیم، باز هم تکرار میکنیم: با تلاشى که دولت محترم و مسئولین کشور دارند انجام میدهند، ما موافقیم. یک کارى است، یک تجربه‌اى است، احتمالاً یک اقدام مفیدى است؛ این کار را انجام بدهند، اگر نتیجه گرفتند که چه بهتر، امّا اگر نتیجه نگرفتند، معنایش این باشد که براى حلّ مشکلات کشور بایستى کشور روى پاى خودش بایستد. این توصیه‌ى قبلى خودمان را باز هم تکرار میکنیم: به دشمنى که لبخند میزند، اعتماد نکنید؛ این را ما به مسئولینمان، به بچّه‌هاى خودمان، فرزندان خودمان - اینهایى که در مسئله‌ى دیپلماسى مشغول کار هستند، بچّه‌هاى مایند، جوانهاى خود مایند - [توصیه میکنیم‌]؛ توصیه‌ى ما به اینها این است: مراقب باشید لبخند فریبگرانه شما را دچار اشتباه نکند، دچار خطا نکند؛ ریزه‌کارى‌هاى کار دشمن را ببینید.
 آمریکایى‌ها امروز بیشترین رودربایستى را از رژیم منحطّ صهیونیستى دارند؛ بیشترین ملاحظه را از محافل صهیونیست دارند؛ ملاحظه‌ى آنها را میکنند؛ ما داریم مى‌بینیم وضعیّت را. پنجه‌ى قدرتمندان مالى و کمپانى‌هاى صهیونیستى بر دولت آمریکا و کنگره‌ى آمریکا و مسئولین آمریکایى آن‌چنان مسلّط است که اینها مجبورند ملاحظه‌ى آنها را بکنند، ما که مجبور نیستیم ملاحظه‌ى آنها را بکنیم. ما از روز اوّل گفتیم، امروز هم میگوییم، بعد از این هم خواهیم گفت: ما رژیم صهیونیستى را یک رژیم نامشروع و حرام‌زاده میدانیم. یک رژیمى است که بر اساس توطئه به‌وجود آمده است، بر اساس توطئه و سیاستهاى توطئه‌آمیز هم دارد حفظ میشود و حراست میشود. آنها ملاحظه دارند؛ حالا چرا ملاحظه دارند، این خودش بحث دیگرى است؛ پول و قدرت و سرمایه‌ى صهیونیست‌ها کار خودش را میکند، بالاخره این بیچاره‌ها را دچار میکند؛ مجبورند ملاحظه کنند؛ فقط هم آمریکایى‌ها نیستند، خیلى از سیاستمداران دیگر غربى هم همین مشکل را بیچاره‌ها دارند، آنها هم گرفتارند، [دچار] مشکلند. لذا مسئولین ما توجّه داشته باشند، حرفها را ببینند؛ از آن طرف لبخند میزنند، اظهار علاقه میکنند، اظهار میل به مذاکره میکنند، از این طرف بلافاصله مى‌آیند میگویند: همه‌ى گزینه‌ها روى میز است! خب، که مثلاً چه؟ چه حرکتى، چه غلطى ممکن است نسبت به جمهورى اسلامى انجام بدهند؟ اگر جدّى هستند در کار، بایستى خودشان را کنترل کنند، باید جلوى آن کسانى را که زبان به حرفهاى یاوه‌اى از این قبیل میگشایند بگیرند. یک سیاستمدار پولدار آمریکایى یک غلطى میکند که بله، ما بایستى در فلان صحراى ایران بمب اتم بزنیم و تهدید کنیم و فلان؛ باید بزنند دهن یک چنین آدمى را خُرد کنند. دولتى که خودش را به توهّم اینکه نسبت به مسائل جهان مسئولیّت دارد، مسئول میداند که با مسئله‌ى هسته‌اىِ فلان کشور و فلان کشور برخورد کند، دیگر غلط میکند که یک کشورى را در یک چنین وضعى، در یک چنین دور و زمانه‌اى تهدید هسته‌اى بکند. باید جلوى این یاوه‌ها را بگیرند.
 به‌هرحال ملّت ما بحمدالله ملّت هوشیارى است، مسئولین ما هم مسئولین همین ملّتند، آنها هم هوشیارند، حواسشان جمع است. هر کارى که به مصلحت کشور باشد و مسئولین کشور انجام بدهند، ما از آن کار حمایت میکنیم، کمکشان میکنیم، دعایشان هم میکنیم، لکن توصیه هم میکنیم، هم به آحاد مردم، هم به مسئولین، هم بخصوص به شما جوانهاى عزیز که چشم‌وگوش‌ها را باز کنید. هر ملّتى با آگاهى، با هوشیارى، با بیدار ماندن و به خواب نرفتن، میتواند به اهداف والاى خود دست پیدا کند.
 و امیدواریم ان‌شاءالله دعاى حضرت بقیّةالله (ارواحنا فداه)، پشتیبان شما باشد. روح مطهّر امام دعاگوى شما باشد. ارواح طیّبه‌ى شهدا ان‌شاءالله دعاگوى شما باشند. و ان‌شاءالله شما جوانها، کشور را با روحیّه‌ى شاداب خودتان تحویل بگیرید، و با ابتکار خودتان نوبت به شما برسد، ان‌شاءالله به قلّه‌ها برسید.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته‌


[ یکشنبه 92/8/12 ] [ 10:13 عصر ] [ مهسا آسایش ]

زمین مسطح بود و کاملا زیر دید دشمن قرار داشتیم . با حالت مجروحی که به عقب بر می گشتیم، به دو سه تا از برادران دیگر رسیدیم که مجروح شده بودند و بر روی زمین افتاده بودند . برای این که این برادران جان ندهند، گفتیم: بلند شوید . تا برویم . پاسخ دادند که شما بروید، ما کم کم می آییم . در 50 متری سمت راستمان نخلستان بود . به طرف آن رفتیم تا از داخل نخلها با حالت ضعف و ناتوانی حرکت خود را ادامه دهیم . پاهای من خسته و دستم مجروح بود . شریان دستم هم قطع شده بود . خونریزی زیادی داشتم . صورتم زرد شده بود و به سرگیجه مبتلا شده بودم .

 

مثل این که به مواضع عراقی ها رسیده بودیم . دیگر توان جلو رفتن را نداشتم . همراهان اصرار می کردند که حرکت کنم . گفتم: من دیگر توان ندارم . شما که وضعتان بهتر و  زخمتان کمتر است، بروید .

آنها رفتند و بحمد الله ظاهرا به بچه های خودمان رسیدند . من یک اتاق خرابه ای دیدم و برای این که یک مقداری از تیر و ترکش در امان باشم، به آن جا رفتم و بی حال افتادم . بعد از چندی، سه، چهار نفر از برادران خودمان هم آمدند و در آن اتاقک به من پیوستیم  وقتی آنها آمدند، گفتم: چطور به اینجا آمدید . گفتند که رد خونهای ریخته شده را گرفتیم تا به اینجا رسیدیم . ما هم از راه منحرف شدیم .

*** 

ناگهان صدای عراقی ها به گوشم رسید که داد و فریاد می کردند . چشمهایم را باز کردم . دیدم پنج نفر عراقی داخل اتاق آمده اند و به عربی چیزهایی به هم می گویند . ما هیچ حرفی نزدیم و از جا هم بلند نشدیم . آنها چند لگد به ما زدند و چند رگبار کنار ما زدند . ولی باز هم کسی بلند نشد . خودشان ما را بلند کردند و با چفیه ای که همراهمان بود، دستهایمان را به هم دیگر بستند و ما را از اطاق بیرون بردند . در بیرون اطاق دیدم که چهار، پنج نفر عراقی دیگر هم بیرون هستند . در بیرون، یک کوله پشتی از بچه های ما افتاده بود و هر کس چیزی برمی داشت . یکی اورکت بر می داشت و دیگری چیز دیگر . 10 الی 12 نفر هم دور اتاق را محاصره کرده بودند .

ما را به پشت دیوار اتاق بردند و چند نفر هم روبه روی ما به حالت تیراندازی زانو زدند تا ما را تیر باران کنند . طبیعتا در یک چنین موقعی، انسان هیچ فکری جز فکر آن دنیا و گفتن شهادتین خود و ذکر «یا حسین » و «یا زهرا» و دیگر چیزها ندارد . در همین حین بود که ناگهان یک خمپاره در نزدیکی ما خورد و عراقی ها پخش شدند .

بعد دو نفرشان آمدند و ما را کشیدند داخل یک نهر بزرگ که در همان نزدیکی قرار داشت و حدود 1 الی 5/1 متر عمق داشت . ما هم به یک طرف نهر به همان حالت دست بسته افتادیم .

***

فرمانده شان متوجه یک سری ساختمان که در سمت چپ ما قرار داشت، شد . با دست اشاره کرد و چیزهایی گفت . ظاهرا می گفت که احتمال دارد داخل آن ساختمانها ایرانی باشد، آنجا بروید و بیاوریدشان . غیر از دو نفرشان بقیه به آنجا رفتند . یکی از این دو نفر باقی مانده، به حالت آماده باش روبه روی ما ایستاد . و دیگری بادگیرهای ما را پاره می کرد و می گفت: مهمات و اسلحه تان کو، ما را به این طرف و آن طرف انداختند و جیبهایمان را گشتند . جز جانماز و مهر و کارت شناسایی و این جور چیزها، چیز دیگری پیدا نکردند . از جیب من یک عکس امام پیدا کردند . گفتند: این عکس خمینی است؟ با سر اشاره کردم که بله . دست کرد در جیب من، یک بسته سیگار شیراز درآورد . نگاهی به آن کرد وگفت: شیراز؟ با اشاره سر گفتم: بله . دیدم یک بسته سیگار وینستون آمریکایی از جیبش درآورد و گفت: صدام سیگار وینستون آمریکایی، اورکت آمریکایی، در بغداد همه چیز فراوان، من فقط شهر و فراوان را متوجه شدم .

من در آن لحظه امیدی به زنده ماندن نداشتم . پیش خود گفتم که دست آخر یا اسیر می شوم، یا شهید . پس حرف خودم را بزنم . همین طور که ادامه می داد که چی فراوان، چی فراوان، من گفتم: در ایران الحمدلله اسلام و مذهب فراوان، وجدان و دین فراوان، مکتب اسلامی ما الحمدلله درسته این حرفها را که زدم،...

من در آن لحظه امیدی به زنده ماندن نداشتم . پیش خود گفتم که دست آخر یا اسیر می شوم، یا شهید . پس حرف خودم را بزنم . همین طور که ادامه می داد که چی فراوان، چی فراوان، من گفتم: در ایران الحمدلله اسلام و مذهب فراوان، وجدان و دین فراوان، مکتب اسلامی ما الحمدلله درسته .

این حرفها را که زدم، یک نخ سیگار از جیبش درآورد و زیر دولب من گذاشت و روشن کرد . چون عصب دست چپ من قطع شده بود . کاملا از کار افتاده بود و دست راستم نیز با چفیه به دست برادر محسن علی اصغری بسته بود . سیگار روشن هم به دهانم بود و نمی توانستم از دهانم بگیرم . خاکستر سیگار ریخت وعراقی که دید من نمی توانم کاری انجام دهم، دست راست مرا باز کرد . من فکر کردم که این دو تا خیلی پست و نامرد نیستند و گمانم که بعثی هم نباشند . به آنها گفتم: یا اخی؟ یا بعثی؟ همزمان با هم گفتند: لا ما مسلمانیم . متوجه شدم که می شود گفت که این دو نفر به اجبار به جبهه آمده اند .

من خون زیادی از بدنم رفته بود . عطش زیادی مرا گرفته بود . به او گفتم: یا اخی عطشان ماء، یعنی تشنه ام، آب بده . آنها به هر کدام از ما یک در قمقمه آب دادند، ولی با آن گلوی خشک و تشنگی فراوان، یک در قمقمه آب که یک قاشق آب می شود، چیزی از تشنگی ما کم نکرد . یکی از برادران گفت: خیلی تشنه ام . عراقی گفت: مجروح ماء مضر، یعنی برای مجروح آب ضرر دارد . در عین حال، یک در قمقمه دیگر آب به هر کدام ما دادند .

نیمی از آن عراقیها که قبلا به طرف ساختمان رفته بودند، بازگشتند . ما را بلند کردند و حرکت دادند که ببرند . من که از ناحیه پا و دست مجروح بودم و خونریزی زیادی داشتم، اصلا نمی توانستم راه بروم و مرتب به زمین می افتادم . بلندم می کردند . باز به زمین می افتادم . با زدن لگد باز مرا بلند می کردند و کتک می زدند . بعضی از آن ها خیلی مرا اذیت کردند، بعضی از آنها هم کمتر . خلاصه با آن وضع دردآور و سخت تا حدود 200 متر راه از داخل نهر رفتیم . مثل یک تکه گوشت یقه مان را می گرفتند و من بی اختیار به زمین می افتادم . دیدند فایده ای ندارد . دستهایم را با چفیه بستند و در همان نهر رها کردند .

منتظر تیر خلاص بودم . «اشهد» م را گفتم، ولی آنها کاری نکردند . فقط آن سه نفر که با من بودند، رفتند و مرا به همان حال رها کردند . بعد از مدتی که حالم بهتر شد، به خود گفتم که خوب عراقیها از این طرف رفتند . پس من باید به طرف مخالف حرکت کنم تا به نیروهای خودی برسم . برگشتم و در همان نهر در جهت مخالف حرکت کردم . باز مقداری که حرکت می کردم، به زمین می افتادم . موقع بلند شدن، برایم خیلی مشکل بود و به سختی و با درد و مشقت این کار انجام می گرفت . بالاخره با این وضع و حالم توانستم تا حدود 50 الی 60 متری اطاق قبل که در آن بودیم، برسم . در آن جا باز به زمین خوردم .

ناگهان دیدم که یگ گروه دیگر از عراقیها آمدند، اما آنها کوتاهی نکردند، آن قدر با لگد و قنداق تفنگ به من زدند که در مدت 2 ماه در بیمارستان بدنم کوبیده بود و چون کمرم سیاه شده بود، از کیسه آب گرم در زیر کمرم استفاده می کردم و هم چنین موقع زدن آمپول در بیمارستان برایم خیلی مشکل بود . خلاصه عراقیها من را خیلی زدند و مثل توپ فوتبال بین خود پاس می دادند و فکر می کردند که من فرار کرده ام، چون دستهایم محکم بسته بود . من هم مثل یک تکه گوشت بی جان به این طرف و آن طرف می افتادم . آنها مرتب می زدند و می گفتند: امشب هجوم، امشب هجوم، من هم که نمی دانستم منظورشان چیست . خلاصه در آن نهر آن قدر مرا به زمین کشیدند که پوست بدنم زخم شده بود و استخوانهایم پیدا بود . موقعی که باز می خواستند مرا ببرند، متوجه شدم که با هم صحبت می کنند . یکی می گفت: بکشیم، یکی می گفت: نکشیم، خودش دارد می میرد . بعد مرا رها کردند و رفتند .

نزدیک غروب آفتاب بود و تقریبا بیهوش بودم . وقتی باز مقداری سر حال آمدم، متوجه شدم که آن جا میدان مین بود و من از میدان مین بیرون آمده ام . داخل یک جوی فرعی که در نزدیکی آن نهر بود، افتادم . با خودم گفتم که الان شب است و هوا تاریک، اگر به طرف نیروهای خودمان بروم، چون از طرف مخالف می آیم، احتمال خطر دارد . در همان جا ماندم . باز دیدم که مرتب تیر و ترکش می خورد و سمت چپ و راستم را می کوبند . در وسط جوی، دراز کشیدم . چون نسیم خنکی می وزید و بدنم هم زخم بود، سردم شد . خودم را به طرف آن اطاق خرابه ای که حدود 3×3 بود، رساندم . تشنگی خیلی اذیت می کرد و فشار می آورد . زانوهایم و دستهایم را به طرف دهانم بردم تا بتوانم به وسیله جویدن، چفیه را باز کنم . توانستم با هزار سختی و مشقت چند ساعته چفیه را باز کنم . در آن حال به یاد خدا و روز قیامت افتادم و ذکر خدا می گفتم .

ساعت حدود 12 شب بود . از سرما مرتب می لرزیدم و هواپیماها مرتب منور خوشه ای می ریختند . توپخانه هم مرتب می کوبید . درست مثل روز روشن شده بود . به فکر چاره ای برای سرما افتادم . اورکت هم نداشتم . به فکر روشن کردن آتش افتادم . گفتم که شاید مشخص شود . باز فکر کردم که من آب از سرم گذشته است (چه یک وجب چه صد وجب). خورده چوبهای داخل اطاق را گوشه ای جمع کردم وکبریت زدم . هر کاری کردم روشن نشد . به فکر باد گیر شلوارم افتادم . گفتم: چون پلاستیک دارد زود روشن می شود . و تکه پاره هایی از بادگیر را روی چوبها انداختم و کبریت کشیدم و آتش را روشن کردم و با آن کمی گرم شدم، ولی ناراحتی زخمها مرا آزار می داد . در گوشه ای افتادم و راز و نیاز کردم . تصمیم گرفتم بلند شوم و حرکت کنم، ولی نتوانستم، دیگر مثل اول شب نمی توانستم بلند شوم . دیگر توان ایستادن نداشتم . خیز خیز به طرف درب اطاق رفتم . دیدم با این وضع نمی توانم بروم . چون این منطقه بین نیروهای خودی و دشمن بود و از هر دو طرف زیر آتش قرار داشت . توپ و خمپاره مرتب می بارید . نا امید باز به داخل اطاق برگشتم و به خدا توکل کردم . منتظر بودم که بچه ها از کجا عملیات می کنند تا برای نجات بیایند، ولی هیچ خبری نشد . به خودم روحیه می دادم . این بار متوسل به ائمه اطهار (علیهم السلام) شدم . دلم شکست و توسل به حضرت ابوالفضل پیدا کردم . چون اسم گردانمان ابوالفضل بود، چند بار گفتم: «یا ابوالفضل » تو و خدا شاهدید که من روزی که از خانه بیرون آمدم، برای شهادت آماده بودم، اما دلم نمی خواست اسیر شوم . در همین موقع به یاد برادر مفقود الاثر مسعود دانایی که برادر خانمم است، افتادم که در والفجر 4 مفقود شد و خواهرش که همسر من است، هنوز چشم انتظار است . گفتم: «یا ابوالفضل » تو و خدا شاهد هستید که من از شهادت نمی ترسم، ولی دلم نمی خواهد که اسیر یا مفقود شوم و همه فامیل و دوست و آشنا چشم انتظار من باشند . از تو می خواهم که از خداوند بخواهی تا برایم فرج حاصل شود . ساعت حدود 7 صبح بود .

چون اسم گردانمان ابوالفضل بود، چند بار گفتم: «یا ابوالفضل » تو و خدا شاهدید که من روزی که از خانه بیرون آمدم، برای شهادت آماده بودم، اما دلم نمی خواست اسیر شوم . در همین موقع ...

 بعد از اندکی متوجه سر و صدا و صحبت شدم دقت کردم، دیدم که از بچه های خودمان هستند . دارند فارسی صحبت می کنند، صدا کردم برادر، اخوی یک نفر اینجا بیاید، ولی با این حال که تشنگی بر من غلبه کرده بود، صدایم در نمی آمد . شیشه عطری داشتم آن را بیرون آوردم و به زبانم زدم تا بلکه زبانم تر شود، ولی زبانم می سوخت و ضعف تشنگی من هم کم نشد . باز صدا کردم، ولی جوابی نشنیدم . منتظر در اطاق بودم . چشمم به در بود، ولی خبری نشد . با دست اشاره کردم . یک نفر جلو آمد، یک نفر دیگر هم همراهش بود . به من گفتند: پاشو بیا اینجا . گفتم: نمی توانم، مجروح هستم . گفتند: کی مجروح شدی؟ کجا بودی؟ گفتم: دیروز صبح . گفتند: دیروز صبح ما این جا نیرو نداشتیم، دیشب بچه های مشهد عملیات داشتند . دیروز کسی اینجا نبود . گفتم من از لشکر دیگر هستم و از راه منحرف شده ام . آنها دیدند که داخل اطاق خون زیادی ریخته شده، وقتی مرا با این وضعیت مشاهده کردند، خیلی ناراحت شدند مرا از همان نهر که قبلا اسیر شده بودم، می بردند و مرتب جنازه های کثیف عراقی را می دیدم که برادران می گفتند: دیشب عملیات شد و اینها همه به درک واصل شده اند .

مرا بردند و به آمبولانس اورژانس رساندند . به خود حضرت ابوالفضل قسم، از آن وقتی که متوسل به حضرت ابوالفضل شدم تا وقتی که مرا به آمبولانس رساندند، کلا یک ساعت نشد و من در آن شب به چشم دل خدا را چند بار دیدم و این یک امداد غیبی بود که من از آن زنده و سربلند بیرون آمدم . خلاصه مرا به اورژانس صحرایی بردند و بعد هم به اهواز و از آن جا به مشهد مقدس و دو ماه در آن جا بستری بودم و بعد به تهران آمدم و پس از بهبودی به شهر خود قم برگشتم .

اشاره:

عصب دست این جانباز، در زمان مجروحیت قطع می شود به طوری که دکترها از معالجه او مایوس شده بودند . وی با توسل به حضرت ابوالفضل نذر می کند که اگر دستش خوب شد، دوباره به جبهه برگردد . در همین حال خاطره اسارت و جانبازی خود را مکتوب می نماید که در مسابقات خاطره نویسی لشکر 17 علی بن ابی طالب موفق به کسب رتبه اول می شود . او پس از مدتی شفاء می یابد و برای ادای نذر خود به جبهه های حق علیه باطل می شتابد و در عملیات والفجر 10، منطقه عملیاتی حلبچه به فیض شهادت نائل می گردد .

دست نوشته جانباز شهید حاج فتح الله رجب پور

 

 

 

 

 


[ یکشنبه 92/6/31 ] [ 10:58 عصر ] [ مهسا آسایش ]

 

داستان,داستان کوتاه

 

مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند. قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند. لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند. لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها.

 

قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند، عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان بازگشت مارها شدند. مارها بازگشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند.

 

حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که برای خورده شدن به دنیا می آیند. تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است و آن اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان!؟


[ دوشنبه 92/5/28 ] [ 11:53 عصر ] [ مهسا آسایش ]

 

داستان زیبای نیکی کردن

 

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می‌کرد.از این خانه به آن خانه می‌رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می‌کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبائی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد. دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با طمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت : چقدر باید به شما بپردازم؟. دختر پاسخ داد: چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازایی ندارد*. پسرک گفت: پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری می‌کنم.

 

سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.

 

دکتر هوارد کلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی‌که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد. در اولین نگاه اورا شناخت.

 

سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی ازآن دکتر کلی گردید.

 

آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آن‌را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.

 

زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه اش را جلب کرد. چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود. آهسته انرا خواند: بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است.

 

* : فکر کنم منظور این بوده که برای نیکی کردن نمیشه قیمتی گذاشت!


[ دوشنبه 92/5/28 ] [ 11:46 عصر ] [ مهسا آسایش ]
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ
امکانات وب
خرید بک لینک