قالب پرشین بلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زورق عشق

 من خدائی دارم که در این نزدیکیست
                        نه در آن بالاها
                                مهربان ، خوب و قشنگ
                                          چهره اش نورانیست
                           یاد او ذکر من است در غم و شادی
                                   چون به غم می نگرم
                                             رقص کنان می خندم
                                                      که خدا یاد من است
                                                   او خدائیست که همواره مرا می خواند ...

من خدایی دارم    www.ma3ta.com


[ سه شنبه 91/3/23 ] [ 11:48 عصر ] [ مهسا آسایش ]

دستانم را
که به ریسمان محکم نام تو گره می زنم
احساس تلخ سقوط
در دلم محو می شود
چقدر با نام تو فاصله گرفته ام؟!
تو بگو...
می دانم...
دور شده ام...
به وسعت تمام ثانیه ها،
دقیقه ها،
ساعت ها
و روزهایی که
غفلت کردم
دامان پرمهر تو را رها کردم...
و محو زیبایی های دنیا شدم
و گم کردم تو را...
و گم شدم...
در این بازار پر همهمه دنیا
و حالا
پس از گذشت روزهای از دست رفته
دوباره بازگشته ام
و بین من و تو به اندازه کوهی از گناه و غفلت
فاصله افتاده است
و تو خود می دانی
که هیچ حاصلی از این فاصله نبردم
جز قلب و روحی زخمی و خسته
و کوله باری سنگین از گناه
اما حالا من برگشته ام
امیدوار به رحمت بی انتهای تو
می خواهم این فاصله ها را پر کنم
پناهم می دهی آیا؟
دستانم را این بار محکم تر به نام تو گره می زنم
و احساس تلخ سقوط در دلم محو می شود
چشمان گریانم را می بندم
و چیزی در دلم جاری می شود
چیزی شبیه صدای سبز دعا
«اَمَنْ یجیب» دلم در دل کوه، طنین می افکند
و صدای آمین را از تمام ذرات زمین و آسمان می شنوم
انگار تمام ذرات هستی در تکاپو هستند
تا مرا به تو برسانند
و من
دوباره نام تو را صدا می زنم
دستانم را محکم تر به نام تو گره می زنم
و دستان ناامیدی را می بینم
که از قلبم فرو می افتد
حالا چقدر با نام تو فاصله دارم
تو بگو
ای خدای مهربان من! 


[ سه شنبه 91/3/23 ] [ 11:38 عصر ] [ مهسا آسایش ]

خداوند بی نهایت است و لامکان و لازمان

اما به قدر فهم تو کوچک می‌شود

وبه قدر نیاز تو فرود می‌آید

و به قدر آرزوی تو گسترده می‌شود

و به قدر ایمان تو کارگشا

یتیمان را پدر می شود و مادر

ناامیدان را امید می‌شود

گمگشتگان را راه می‌شود

در تاریکی ماندگان را نور می‌شود

محتاجان به عشق را عشق می‌شود

خداوند همه چیز می‌شود و همه کس را

به شرط اعتقاد

به شرط پاکی دل

به شرط طهارت روح

به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب‌هایتان را از هر احساس ناروا و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف

و زبان‌هایتان را از هر آلودگی در بازار و بپرهیزید از هر ناجوانمردی ، ناراستی و نامردی

چنین کنید تا ببینید خداوند چگونه

بر سفره شما با کاسه‌ای خوراک و تکه ای‌نان می نشیند

در دکان شما کفه‌های ترازوهایتان را میزان می‌کند

در کوچه های خلوت شب با شما آواز می‌خواند


[ سه شنبه 91/3/23 ] [ 10:55 عصر ] [ مهسا آسایش ]

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...

خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.

زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.

آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ...

و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.

به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.

بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...

فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.

زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم ...!

خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :

هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم

قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم .

هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.

زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم .

و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند

رنگین کمانی به ازای هر طوفان ،

لبخندی به ازای هر اشک ،

دوستی فداکار به ازای هر مشکل ،

نغمه ای شیرین به ازای هر آه ،

و اجابتی نزدیک برای هر دعا  .

جمله نهایی :  عیب کار اینجاست که من  "" آنچه هستم ""  را  با   "" آنچه باید باشم ""  اشتباه می کنم ،    خیال میکنم  آنچه  باید  باشم  هستم،   در حالیکه  آنچه  هستم نباید  باشم .


[ جمعه 91/3/19 ] [ 11:45 عصر ] [ مهسا آسایش ]

از معلم دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت: حرام است

از معلم هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت: نقطه ای که حول محور نقطة قلب جوان میگردد

از معلم تاریخ پرسیدند عشق چیست؟گفت: سقوط سلسله ی قلب جوان است

از معلم زبان پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت: همپای love

از معلم ادبیات پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت: محبت الهیات است

از معلم علوم پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت: عشق تنها عنصری است که بدون اکسیژن میسوزد

از معلم ریاضی پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت: عشق تنها عددی است که هرگز تنها نیست

از معلم فیزیک پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت: تنها آدم ربایی است که قلب جوان را به سوی خود میکشد

از معلم انشا پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت: تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد

از معلم ورزش پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت: تنها توپی است که هرگز اوت نمی شود

از معلم زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت: عشق تنها کلمه ای است که ماضی و مضارع ندارد

از معلم زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت: عشق تنها میکروبی است که از راه چشم وارد میشود

از معلم شیمی پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت عشق تنها اسیدی است که درون قلب اثر می گذارد

واقعا عشق چیست….؟


[ جمعه 91/3/19 ] [ 12:55 صبح ] [ مهسا آسایش ]
<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ
امکانات وب
خرید بک لینک